Thursday, April 29, 2004

نکات مديريتي
با عرض معذرت از تمام دوستاني که وقت گرانبها خود را صرف خواندن اين بلاگ ميکنن. امروز مطلب جديد ي از دوست عزيزم امير رسيد که حيف ديدم اون رو براي شما رو نويسي نکنم . بهرحال اگه يکم رنگ و لعاب بي تربيتي داره منو ببخشيد ، چون واقعا حق مطلب رو ادا کرده :
«درس اول»
يك روز آقا كلاغه نشسته بود روي شاخه درخت و با تخماش بازي ميكرد! (1) آقا خرگوشه كه داشته ازون زير رد ميشده نگاه ميكنه، ميبينه كلاغه اون بالا داره واسه خودش حال ميكنه، بهش ميگه: آقا كلاغه! فكر ميكني منم ميتونم بشينم اين زير با تخمام بازي كنم؟! (2) آقا كلاغه هم ميگه: بعله كه ميتوني! خلاصه آقا خرگوشه هم ميشينه زير درخت و شروع ميكنه با تخماش بازي كردن. هنوز پنج دقيقه نگذشته بوده كه آقا روباهه از پشت يك بوته ميپره و آقا خرگوشه رو يك لقمة چپ ميكنه.
- نكتة مديريتي: براي اينكه آدم بتونه صبح تا شب بشينه يكجا و با تخماش بازي كنه، بايد اون بالا بالاها نشسته باشه!!


«درس دوم»
يك روز حاج‌آقا كبك به اتفاق خانومش زير يك درخت بلند نشسته بودن و با آقا غازه گپ ميزدن. همينجوري از هر دري گفتند، تا يهو حاج‌آقا كبك نگاه ميكنه به درخته و آهي ميكشه و ميگه: ااااي خدا جون... كاش ميشد من يك روزي رو يكي ازون شاخه‌هاي بالا ميشستم. يك مدت ميگذره، آقا غازه حاج‌آقا كبك رو ميكشه كنار، بهش ميگه: رفيق... چقدر دوست داري امشب رو رو اون شاخه سر كني؟ حاج‌آقا كبك ميگه: خـــيـــلي... حاضرم به خاطرش هركاري بكنم. آقا غازه ميپرسه: هركاري؟ حاج‌آقا كبك ميگه: هركاري! آقا غازه يك نگاه به كپلِ گوشتيِ حاج‌خانوم كبك ميندازه، يك ابروش رو ميندازه بالا، ميگه: هركاري؟! حاج‌آقا اول شاكي ميشه، مياد كه داد و بيداد كنه و خشتك آقا غاز رو به سرش بكشه، كه يهو باز چشمش ميافته به شاخة درخت و آخر تصميمش رو ميگيره و ميگه: قبول! خلاصه آقا غازه ميره اونور و يك دور سـيــــــر ترتيب حاج‌خانوم كبك رو ميده و بعد با لبخند رضايت بر لب مياد و حاج‌آقا كبك رو بلند ميكنه و ميگذاره رو يك شاخة درخت. حاج‌آقا كبك هم يك دو سه ساعتي داشته آخر حال دنيا رو ميكرده كه چشمش ميافته به شاخه‌هاي بالاتر، آقا غازه رو صدا ميزنه ميگه: برادر، راه داره من رو ببري چندتا شاخه بالاتر؟ آقا غازه باز يك ابرو رو ميندازه بالا، ميگه: رااااه كه داره حاجي، ولي كااار ميبره! حاج‌آقا كبك هم ميگه: كس‌عمش بابا.. برو به كارت برس! خلاصه آقا غازه باز ميره پايين و يك دور ديگه درِ بدخت حاج‌خانوم كبك ميگذاره و بعد هم پرواز ميكنه مياد حاج‌آقاكبك رو ميگذاره نوك درخت. حاج‌آقاكبك ديگه واسه خودش تو اوج فضا بوده و كيفش به اتمام كوك، كه تو همون حال و احوال مزرعه‌دار مهربون كه يك كبك سفيد و چاق و چله رو نوك درخت توجهش رو جلب كرده بوده، با يك تير خلاصش ميكنه.
- نكتة مديريتي: جاكشي و زن قحبه‌گي ممكنه آدم رو به شاخه‌هاي بالا برسونه، ولي آدم رو اون بالا نگه نميداره!!


«درس سوم»
گنجيشك كوچولو تو يك روز سرد زمستون داشت بالاي يك مزرعه پرواز ميكرد. هوا اونقدر سرد بود كه بعد از يك مدت گنجيشك كوچولو تو هوا يخ زد و افتاد پايين. يك مدت همينطور مثل يك گلولة يخ زده اونجا افتاده بود كه يهو آقا گاوه كه داشت ازونجا رد ميشد يك تاپالة مشتيِ با پدر مادر(!) انداخت رو گنجيشك كوچولو. چند دقيقه بعد گرماي مطبوع تاپالة آقا گاوه يخ گنجيشك كوچولو رو آب كرد و گنجيشك كوچولو هم كه حالا حسابي گرم شده بود، از شدت خوشحالي شروع كرد به آواز خوندن. صداي آواز گنجيشك كوچولو رسيد به گوش آقا گربه كه از همون نزديكي ميگذشت و اون هم صدا رو دنبال كرد و اومد بالاسر تاپالة آقا گاوه و با دقت گنجيشك كوچولو رو از اونتو درآورد و بعد هم با لذت خوردش.

- نكتة مديريتي اول) هركسي كه تا گردن ميرينه به آدم، دشمن آدم نيست!
- نكتة مديريتي دوم) هركسي كه آدم رو از تو گه نجات ميده، رفيق آدم نيست!
- نكتة مديريتي سوم) اگه تا گردن تو گـه گير كردين، لااقل دهنتون رو ببنيدن!!
-----------------------------------------------------------------------------------
1) ملت فكر بد نكنيد! منظور تخمهاييه كه از توش جوجه كلاغ در مياد!
2) ملت! حالا اگه خواستين ميتونيد فكر بد كنيد!!

امير از تهران
نا مربوط
توی دستشویی با خیال راحت نشسته بودم که یهو از اتاقک بغلی یکی گفت : سلام... چطوری؟؟؟

من که معمولا عادت به شروع صحبت اونم بدون پیش زمینه ندارم، نمیدونم چرا یه دفه به سرم زد و گفتم : ای بد نیستم

طرف گفت : داری چیکار میکنی اوونجا

من یه کم برام عجیب بود این سوال ولی گفتم : همون کاری که تو داری میکنی دیگه

طرف گفت: میتونم بیام پیشت

من دیدم اوضاع داره بیریخت میشه ولی خوب خواستم مودبانه صحبتو تموم کنم گفتم: نه من الان مشغولم نمیتونم ...

یه دفه طرف گفت: ببین... من بعدن باهات تماس میگیرم یه احمقی تو اتاقک بغلی هست که هی جواب منو میده
دوست دختر
يه روز به يك ماره ميگن جرا افسورده اي ؟
ميگه اخه دو سال بود با دوختر همسايهمون دوست بودم
اخر فهميدم يك تيكه شيلنگ بوده
کرايه تاکسي
اصفهانيه سوار تاكسي ميشه، آخر مسير به رانندهه ميگه: حاج آقا كرايه ما چقدر شدس؟ يارو ميگه: 50 تومن. اصفهانيه ميگه: چه خبرس؟! اولندش كه 40تومن بيشتر نيميشد، بعدشم من 30تومن بيشتر ندارم، حالا فعلا اين 20 تومنو بگير... يارو پولو ميگيره، ميشمره ميبينه 10 تومنه!!
قيامت
يکي خواب مي بينه که مرده و رفته اون دنيا. ازش مي پپرسن که بهشت مي خواي يري يا جهنم ؟
ميگه : بهشت
ميبرنش ، در بهشت . مبينه که همه نشستن دارن دعا ميکنن و هيچ خبري از هوري و اين جور چيزا نيست . طرف ميگه ببخشيد ميشه جهنم رو هم ببينم
ميگن بله .
ميبرنش در جهنم . ميبينه به ، همه دارن ميزنن ميرقصن ، ميخونن و ...
ميگه آقا همين جا خوبه .بعدش از خواب ميپره
از قضا هفته بعد ميزنه و طرف ميميره
ازش ميپرسن کجا دو ست داري بري ؟
فورا ميگه جهنم
ميبرن ميندازنش تو جهنم . ميبينه همش آتش و آهه
طرف اعتراض ميگنه ميگه اين درست نيست . من هفته پيش تو خواب چيز ديگه ديده بودم.!
بهش ميگن برو بابا . اون که تو ديدي زنگ تفريح اينا بوده .
شکاايت
خانمی بچه به بغل در پارک شهر برای آقايی دردل ميکرد که ديروز راننده اتوبوس بمن گفت:که بچه شما زشترين و بد ترکيب ترين موجودات عالم است.از ديروز تا حالا می خواهم بروم به اداره اتوبوس رانی و از او شکايت کنم. اتفاقا يک آقاِيی که کنار خانم نشسته بود،گفت:حتما اينکار را بکنيد.اتفاقا اداره اتوبوس رانی همين نزديکيهای است ،همين حالا برويد و شکايت کنيد تا شما برگرديد من مواظب اين ميمون کوچولو هستم

Wednesday, April 28, 2004

مسابقه بيست سوالي
يک معتاد به مسابقه بيست سوالی رفت.
- جانداره؟ - بله
مری هم داره؟ - بله.
جاندارمريه؟
تولد
آقای قصاب بهتون تبريک ميگم صاحب پسر سالمی شديد که سه کيلو و نيم وزن داره.
قصاب: با استخوان يا بی استخوان؟
دعواي مرغي
دو تا مرغ دعواشون ميشه ، يکيشون با عصبانيت با دستش تخم مرغش رو نشون ميده و ميگه: من يه تخم ميکنم به اين بزرگی ، ميخرندش بيست و پنج زار ولی تو چی يه تخم ميکنی به اين کوچيکی پنج زار هم نميخرنش. مرغ دومی ميگه : برو من .....خودمو به خاطر چندر غاز پاره نميکنم

Monday, April 26, 2004

شغل آينده
از بچه عربی پرسيدند : کوچلو وقتی بزرگ شدی می خواهی چکاره بشی ؟ گفت : دکتر هندی
خلقت آدم
تو کلاس درس معلم گفت : بچه ها امروز ميخوام بهتون بگم اولين دو آدم دنيا چطور بوجود آمدند. يکی ازبچه ها گفت : خانم اونو ميدونيم . بگين سومين آدم دنيا چيور بوجود آمد
سگ ناپاک
اين شوخی از عبيد زاکانی از رساله دلگشا است. روزی عبيد از کوچه ميگذشت ، مردی را ديد که سگی راسخت ميزد. عبيد از او پرسيد : چرا سگ را ميزنی؟ آن مرد پاسخ داد اين سگ ناپاک به درون مسجد رفته، عبيد به او گفت : سگ را نزن چون نمي فهمد، اگر مانند ما بود هرگز پايش را درمسجد نمی گذاشت

Sunday, April 25, 2004

آدرس
يک معتاد منتظر تاکسی بود و هی می گفت:عيد،عيد،عيد. راننده ای ماشين را نگه داشت و گفت: داداش خيابانی به نام عيد نداريم. ترياکی ميگه :لامصب چقدر از آدم حرف می کشی ،منژورم همون سر بهاره ديگه
تعطيلي
آمريکايی و يک ايرانی قرار گذاشتند به تعداد تعطيليهای کشورشان بهم ديگر پس گردنی بزنند.آمريکايی شروع کرد.تولد عيسی ،ژانويه ،وفات عيسی و تعطيلاتش تمام شد.نوبت به ايرانی رسيد،تولد امام اول ،امام دوم ،....و امام دوازدهم شروع کرد به نام تمام پيغمبرها و تولد و وفاتشان .آمريکايی که داشت از درد می مرد پا به فرار گذاشت . مرد ايرنی گفت: کجا در می روی هنوز سه ماه تعطيلی مانده

Saturday, April 24, 2004

تفاوت بين تو و رئیست
وقتي که تو کارت رو انجام نمي دي ، آدم تنبلي هستي
وقتي رئیست کارش رو انجام نمي ده ، سرش خيلي شلوغه

وقتي تو دير مي آيي سر کار ، آدم سهل انگاري هستي
وقتي اون دير مي ايد ، يک کار خصوصي پيش اومده بوده

وقتي تو به رييست مي گي چشم قربان ، بهت مي گن پاچه خوار
وقتي اون به مديرش مي گه چشم قربان ، داره با اون هم فکري مي کنه

وقتي تو اشتباه کنی ، به هت مي گن مستر بين
وقتي اون اشتباه کنه ، آدم جايز الخطا است

وقتي تو کاري رو فرا تر از حيطه اختيارت انجام دهي ، پايت را از گليمت دراز تر کرده اي
وقتي اون کاري رو فرا تر از حيطه اختيارش انجام دهد ، آدم خلاقي است
شهرزاد از کرج

Wednesday, April 21, 2004

سوال
شاگردی از معلمش پرسيد:آقا چرا بعضی ها می گويند .ماست وپاست کتاب و متاب. معلم گفت: پسرم آنها سواد و مواد ندارند
پدر سوختگي
ساده لوه که پدرش دچار سوختگی شده بودمجبور بود مغازه را تعطيل کند. پشت در مغازه نوشت: بعلت پدرسوختگی مغازه تعطيل است
فکر عميق
يک نفر می پرسند :چرا رفتی ته چاه نشستی ؟ گفت:می خواهم عميق فکر کنم
ناهار مهمان
مهمان آهسته به پسر صاحبخانه :پسر جون شما کی ناهار می خوريد؟
پسر:مامانم گفته:هر وقت شما رفتيد
ارزش اسلحه
در سرباز خانه: سرهنگ :اسمت چيست ؟
سرباز :ممد
سرهنگ :اين چيه دسته؟
سرباز:تفنگ
سرهنگ:پسر جان ! اين مملکتته ،مادرتته ،خواهرته ،آبروته.
سرباز به سرباز ديگر: اين چيه دسته؟
سرباز : خواهر و مادر ممده

Sunday, April 18, 2004

آزمايش
مردی می رود پيش دکتر :دکتر می گويد :برو طبقه پايين آزمايش ادرار بده. مرد بعد از پايان کار به پرستار می گويد حالا چه کار کنم. پرستار :برو بالا ،ومرد می گويد: به سلامتی و ليوان را می رود بالا.
خواستگاري
گدايی زنگ خانه پير زنی را می زند ،پير زن می گويد :باز آمدی گدايی. گدا :پس توقع داشتی بيايم خواستگاری؟!!
خط بريل
يک کوری در خيابان يک رنده پيدا می کند ، دستش را به روی رنده می کشد و با خودش می گويد که اينچرت و پرتها چيست ؟
پسر غمخوار
پسر :بابا جون غصه نخور امسال از خرج تحصيل من راحت شدی ديگه لازم نيست برام کتاب بخری
پدر:چطور مدرسه بهتون کتاب مجانی ميده؟
نه رفوزه شدم

Wednesday, April 07, 2004

حل مسئله
مغلم از شاگرد مي پرسه ؟
خوب اگه من ده تا سيب داشته باشم دوتا شو بدم به تو چند تا ميمونه ؟
آقا ما نميدونيم
چرا؟
ما مسئله هامون و هميشه با پرتقال حل ميکنيم
مهران از يزد
کوپن
از يه آمريكايی و يه آفريقايی و يه ايرانی می‌پرسن: نظرتان راجع به کوپن گوشت چيست؟ آمريکايی می‌‌گه: کوپن چيست؟ آفريقايی می‌‌گه: گوشت چيست؟ ايرانيه می‌‌گه: نظر چيست؟!
نرگس ارکرج

Monday, April 05, 2004

گردن بند
يک روز يه دختره پاي گردنبند تو گردنش روکه بشکل يه هواپيما بود، به جاسم نشون ميده و ميگه قشنگه ؟
جاسم ميگه: ولک فرودگاهش قشنگه
رويا نصيرزاده
ماهيگيري
يک روز يه عربه ميره ماهيگيري.هرچي قلاب مي اندازه ماهي کوچولو مياد به قلابش.عربه عصباني ميشه و ميگه :
اي بابا ، ولک افتاديم تو مهدکودک آ.
رويا نصيرزاده