Wednesday, September 28, 2005

بدشانسي

يه پلي رو ساخته بودند پس از مدت زماني پل را بمب گذاري ميكنند. دوباره پل را ميسازند مجددا آن را بمب گذاري ميكنند. مسئولان در كمين مي نشينند كه عامل بمب گذاري را دستگير كنند. از قضا يك رهگذر براي رفع حاجت به زير پل ميرود و در همين حين سربازان او را دستگير ميكنند و پيش سرهنگ ميبرند، سرهنگ با عصبانيت روي سر رهگذر داد ميزند كه چرا ميخواستي پل را تخريب كني؟ رهگذر كه از همه چيز بي خبر بود گفت: من فقط براي توالت به آنجا رفته بودم. سرهنگ با عصبانيت به سربازان گفت: كه برويد آثار توالت رهگذر را بياوريد. از بدشانسي رهگذر، سربازان هر چه گشتند آثاري را نديدند. ولي در گوشه اي آثار سگي را ديدند، برداشتند و نزد سرهنگ آوردند سرهنگ گفت:اينكه مال سگ است؟!!!! گفت: مگر سربازان شما گذاشتند كه مثل آدم ...نم
برازجان م.شفيعي

Monday, September 26, 2005

قايم موشك بازي

يه روزي عشق و ديونگي و محبت و فزولي داشتن قايم موشك بازي ميكردن نوبت به ديونگي كه رسيد همه را پيدا كرد اما هر چه گشت عشق را نديد، فزولي متوجه شد كه عشق پشت يه گل سرخ قايم شده، ديونگي را خبر كرد و ديونگي يه خار بزرگ برداشت و در گل سرخ فرو كرد صداي فرياد عشق بلند شد پيشش رفتن ديدن چشماش كور شده و ديونگي خودش را مقصر ديد و ديونگي تصميم گرفت هميشه عشق را همراهي كند و از آن روز به بعد عشق سراغ هر كي ميره چون ديوونست و چون كوره بديهاي معشوق را نميبينه.
برازجان-آبپخش م. شفيعي

Sunday, September 18, 2005

عرق خوري

ساده لوح رو ميبرن کلانتري.
ميپرسه ، جناب سروان واسه چي منو آوردين اينجا؟
جناب سروان ميگه :واسه عرق خوري
ساده لوح ميگه :پس دمت گرم ،بريز بريم بالا.
منوچهر از کرمان

کبريت سوخته

رفيق ساده لوح ديد که ساده لوح داره چوب کبريت سوخته را به پشت سرهم به کبريت مي کشه .
بهش ميگه: بابا چکار داري ميکني؟ اين که ديگه روشن نميشه!!!
ساده لوح ميگه :چي داري ميگي ؟!همين چند دقيقه پيش روشنش کردم.!!!!
علي از سراب