Monday, September 26, 2005

قايم موشك بازي

يه روزي عشق و ديونگي و محبت و فزولي داشتن قايم موشك بازي ميكردن نوبت به ديونگي كه رسيد همه را پيدا كرد اما هر چه گشت عشق را نديد، فزولي متوجه شد كه عشق پشت يه گل سرخ قايم شده، ديونگي را خبر كرد و ديونگي يه خار بزرگ برداشت و در گل سرخ فرو كرد صداي فرياد عشق بلند شد پيشش رفتن ديدن چشماش كور شده و ديونگي خودش را مقصر ديد و ديونگي تصميم گرفت هميشه عشق را همراهي كند و از آن روز به بعد عشق سراغ هر كي ميره چون ديوونست و چون كوره بديهاي معشوق را نميبينه.
برازجان-آبپخش م. شفيعي