Saturday, June 07, 2003

ديپلمه بيكار
يك روز يه ديپلمه بيكار دنبال كار ميگشته كه گذرش به سيرك ميخوره. ميره تو و پس از كلي منت و خواهش قرار ميشه كه بعنوان نظافتچي قفسها كار كند .
خلاصه روز دوم نوبت به قفس شيرها ميرسه . وقتي كه ميرو تو متوجه ميشه يك شير نر هنوز توفقسه .تاشيره رو ميبينه ، بخودش ميلرزه و داشته سكه مي كرده كه شيره ميگه :
نترس بابا من ليسانسه بيكارم
مهران از ياسوج