ديوانه
يك روز دوتا ديوانه با هم صحبت مي كردند كه يكي گفت :
كي مي تونه ازون با لا پشت بام ، شيرجه بزنه تو اين بشكه ؟
اون يكي پس از كمي فكر كردن ، ميگه من .
خلاصه وقتي كه ميره بالا و شيرجه ميزنه ، اين يكي بناگاه بشكه رو ميكشه و دست بر قضا اولي باسر ميخوره زمين و مي ميره.
مردم جمع ميشن و ميگن : چرا اين كار را كردي ؟
ديونه ميگه : ترسيدم بيفته تو بشكه و خفه بشه
نازنين از مشهد مقدس
يك روز دوتا ديوانه با هم صحبت مي كردند كه يكي گفت :
كي مي تونه ازون با لا پشت بام ، شيرجه بزنه تو اين بشكه ؟
اون يكي پس از كمي فكر كردن ، ميگه من .
خلاصه وقتي كه ميره بالا و شيرجه ميزنه ، اين يكي بناگاه بشكه رو ميكشه و دست بر قضا اولي باسر ميخوره زمين و مي ميره.
مردم جمع ميشن و ميگن : چرا اين كار را كردي ؟
ديونه ميگه : ترسيدم بيفته تو بشكه و خفه بشه
نازنين از مشهد مقدس
0 نظرات:
Post a Comment
<< صفحه نخست--خانه