Wednesday, May 28, 2003

دايناسور
يك روز يك بچه دايناسوره بابا و مامانش از خونه ميرن بيرون ميره سراغ دوست دخترش بهش ميگه بيا بريم خونمون او ميگه نه نميايم بچه دايناسوره ميگه:همين كارها رو كردي كه نسلمون از بين رفت
کریم از بابل