Sunday, February 23, 2003

گم شده
شب در خيابان يکی رد می شد ومي بيند شخصی زِير تير چراغ برق مرتب زمين را ميگردد؟ می پرسد: آقا چيزی گم کردِِيد ؟ می گويد: آره پولم را گم کردم. پرسيد :کجا؟ گفت :آن پايين سر کوچه . گفت :پس چرا اينجا را ميگردی؟ گفت:آخه اينجا روشنه !آن پايين تاريکه چشمم نمی بيند
نرگس از كرج