گم شده
شب در خيابان يکی رد می شد ومي بيند شخصی زِير تير چراغ برق مرتب زمين را ميگردد؟ می پرسد: آقا چيزی گم کردِِيد ؟ می گويد: آره پولم را گم کردم. پرسيد :کجا؟ گفت :آن پايين سر کوچه . گفت :پس چرا اينجا را ميگردی؟ گفت:آخه اينجا روشنه !آن پايين تاريکه چشمم نمی بيند
نرگس از كرج
شب در خيابان يکی رد می شد ومي بيند شخصی زِير تير چراغ برق مرتب زمين را ميگردد؟ می پرسد: آقا چيزی گم کردِِيد ؟ می گويد: آره پولم را گم کردم. پرسيد :کجا؟ گفت :آن پايين سر کوچه . گفت :پس چرا اينجا را ميگردی؟ گفت:آخه اينجا روشنه !آن پايين تاريکه چشمم نمی بيند
نرگس از كرج
0 نظرات:
Post a Comment
<< صفحه نخست--خانه