دبستان
يك روز ناظري از اداره وارد كلاس تاريخ ميشود و از دانش آموزي مي پرسد
در قلعه خيبر را چه كسي كنده است ؟ دا نش آموز جواب نمي دهد ،ناظر سؤال خود را
تكرار ميكند و دانش آموز گريه كنان ميگويد : آقا بخدا ما نكنديم . ناظر سوال خود را
دوباره ميپرسد ؟ و دانش آموز گريه ميكند . دبير كه از اين وضعيت ناراحت ميشود به
ناظر ميگويد : من مي شناسمش گمان نمي كنم كه كار او باشد. ناظر با عصبانيت به سمت
دفتر مدير ميرود و ميگويد : اين چه وضعي است من به اينها ميگويم چه كسي در قلعه
خيبر را كنده است ميگويند ما نبوده ايم . مدير با ناراحتي ميگويد حالا شما اين
مسئله را به اداره گزارش ندهيد ما با پول بودجه امسال يك عدد در نو برايشان مي خريم
حسين خواجه از رامشير
يك روز ناظري از اداره وارد كلاس تاريخ ميشود و از دانش آموزي مي پرسد
در قلعه خيبر را چه كسي كنده است ؟ دا نش آموز جواب نمي دهد ،ناظر سؤال خود را
تكرار ميكند و دانش آموز گريه كنان ميگويد : آقا بخدا ما نكنديم . ناظر سوال خود را
دوباره ميپرسد ؟ و دانش آموز گريه ميكند . دبير كه از اين وضعيت ناراحت ميشود به
ناظر ميگويد : من مي شناسمش گمان نمي كنم كه كار او باشد. ناظر با عصبانيت به سمت
دفتر مدير ميرود و ميگويد : اين چه وضعي است من به اينها ميگويم چه كسي در قلعه
خيبر را كنده است ميگويند ما نبوده ايم . مدير با ناراحتي ميگويد حالا شما اين
مسئله را به اداره گزارش ندهيد ما با پول بودجه امسال يك عدد در نو برايشان مي خريم
حسين خواجه از رامشير
0 نظرات:
Post a Comment
<< صفحه نخست--خانه