دزد
يك روز غضنفر ميره دزدي . از قضا يه بنده خدايي را توي يك كوچه گير مي آره . غضنفر تا مي بيينه اوضاع مساعده يوري تكيه ميده به ديوار كنار كوچه و ميگه : هرچي داري ردكن بياد !!!
بنده خدا كه براي پول اون روزش خيلي كار كرده بود ، امتناع ميكنه .
خلاصه از غضنفر اصرار و از بنده خدا خواهش و انكار كه ناگاه يكي از طبقه بالا سر در مياره و ميگه : آهاي ! جون مادرت دستت رو از رو زنگ بردار .در رو باز مي كنم هرچي ميخواهي بيا بردار.
نگار از تهران
يك روز غضنفر ميره دزدي . از قضا يه بنده خدايي را توي يك كوچه گير مي آره . غضنفر تا مي بيينه اوضاع مساعده يوري تكيه ميده به ديوار كنار كوچه و ميگه : هرچي داري ردكن بياد !!!
بنده خدا كه براي پول اون روزش خيلي كار كرده بود ، امتناع ميكنه .
خلاصه از غضنفر اصرار و از بنده خدا خواهش و انكار كه ناگاه يكي از طبقه بالا سر در مياره و ميگه : آهاي ! جون مادرت دستت رو از رو زنگ بردار .در رو باز مي كنم هرچي ميخواهي بيا بردار.
نگار از تهران
0 نظرات:
Post a Comment
<< صفحه نخست--خانه