Wednesday, October 12, 2005

گنده گوزي

يک روز داشتيم با ماشين تو خيابون وليعصر مي رفتيم که يهو يکي بطرز ناجوري از ما سبقت گرفت .
ما هم شاکي شديم وگفتيم : آهاي گوسفند !!!!!!
از قضاي بد روزگار طرف شنيد و زد کنار و اومد کنار پنجره و گفت : داداش چيزي گفتي ؟
ما هم که ديديم اوضاع و احوال خيطه ؛ گفتيم : دادش فکر خودت نيستي فکر ما باش ؛ اگه يک گوسفند مثل من بخوره بخت ؛ بايد کلي الاف شي .
نادر ار تهران