Wednesday, December 03, 2003

خروج از کشور
يه ابادانيه ميخواست فرار كنه خارج ولي راهشو بلد نبود
رفت لب مرز ديد بعضي ها ميرن تو پوست گوسفند و از مرز عبور مي كنن
خوشحال شدكه راهشو پيدا كرده.
رفت نزديك مرز و رفت تو پوست يه گوسفند همينكه رسيد به مرز پليس دستگيرش كرد
وبه زندان انداخت.از پليسه پرسيد: اين همه ادم رفتند تو پوست گوسفند واز مرز عبور كردند
چطور شد كه شما فقط منو ديدي؟
پليسه گفت : اخه پدرسوخته كدوم گوسفنديه كه عينك ريبون ميزنه؟
احمد از کرمان