Sunday, June 29, 2003

تاکسی
يک ترياكي به انتظار تاكسي ايستاده بود و مي گفتي:
تاكشي, تاكشي...
بعد از جند ساعت بالاخره يکی دلش سوخت و گفت : آدم بدبختی بذار سوارش کنيم ! با اين فکر راننده تاكسي پنج متر جلوتر ايستاد. ترياكي داد زد:
آخه لامشب كجا وايشتادي؟ مقشدم اونجاست!!!
محمد از لاهيجان