معرفت
ساده لوح سوار هواپيما مي شه، مي شينه كنار دست يك پيرمرده. خلاصه سر صحبت باز مي شه و اين دوتا نسبتاٌ با هم رفيق مي شن. وسطاي راه، يك مهمون دار مياد از پيرمرده مي پرسه، پدر شما شكلات ميل داريد؟ پيرمرده مي گه: نه خيلي ممنون، من بواسير دارم. مهمون داره از ساده لوح مي پرسه: شما چي؟ ساده لوح مياد تريپ رفاقت بگذاره، مي گه: نه مرسي. اين رفيقمون بواسير داره، باهم مي خوريم!
ساده لوح سوار هواپيما مي شه، مي شينه كنار دست يك پيرمرده. خلاصه سر صحبت باز مي شه و اين دوتا نسبتاٌ با هم رفيق مي شن. وسطاي راه، يك مهمون دار مياد از پيرمرده مي پرسه، پدر شما شكلات ميل داريد؟ پيرمرده مي گه: نه خيلي ممنون، من بواسير دارم. مهمون داره از ساده لوح مي پرسه: شما چي؟ ساده لوح مياد تريپ رفاقت بگذاره، مي گه: نه مرسي. اين رفيقمون بواسير داره، باهم مي خوريم!
0 نظرات:
Post a Comment
<< صفحه نخست--خانه